رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

شیرن کاری پسملی

سلام پسر نازم،پرنس من امروز یه کار جدید کردی که هم من وهم خودت از کار بامزت خوشمون اومد ومن بال بال میزدم تا باز م کار با نمکتو انجام بدی وتو فرشته ی نازم برای خوشحالی من مدام کارتو تکرار می کردی. فندق من امروز که داشتم بهت حریره بادام می دادم  یه خورده خوردی و یه کوچولو  تو دهنت نگه داشتی  و فوت کردی ومن فکر کردم دوست نداری ولی بعد با دستای نازت قاشق رو گرفتی ومن فهمیدم که بازم می خواهی و خوردن نصفه وفوت کردن دوباره تکرار شد وبعد هر فوت هم که حریره به صورت ماه خودت ومن پاشیده می شد کلی می خندیدی  طوری که از چشای تیله ایت اشک جاری می شد  و صدای ناز قهه قهه ات همه ی فضای خونه رو پر کرده بود ومامانی فهمید که این...
10 آبان 1390

نبودن دایی ،ندیدن ایلیا

سلام ،ما که ارومیه بودیم خیلی بهمون خوش گذشت و من کلی با بابایی جون و مامانی جون بازی کردم ولی حیف که دایی نبود ،من و مامانی دلمون خیلی برا دایی هادی تنگ شده ولی چون دایی برا مسابقه پیتیکو پیتیکو رفته تهران نتونستیم ببینیمش و با دلتنگیمون برگشتیم خونمون دل دایی هم برا من که فسقلیشم خیلی تنگ شده و هر بار که زنگ می زد می گفت حیف شد که نتونستم رادینمرو ببینم ودلم براش یه کوچول شده. و یه افسوس دیگه ،بازهم نتونستم ایلیا رو ببینم ولی مامانی قول داده دفعه ی بعد فقط فقط برا دیدن ایلیا بریم.ایلیا جونم خیلی دوست داریم. دوتا از عکسام تو خونه ی مامانی جونم ...
10 آبان 1390

دوباره عروسیو نانای نانای

سلام ،دوست جونام دلیل این که ما دیروز نبودیم،دیروز سر مامانی حسابی شلوغ بود و صبح که از خواب بیدار شدیم من برد وگذاشت پیش مامان مهین و خودش رفت ارایشگاه       تا برا عروسی ویدا جون(دخمل عموی بابا)خودش رو خوشگل کنه ومن هم تو چند ساعتی که مامان نبود نی نی خوفی بودم و مامان مهین رو اذیت نکردم وبا مکعبم بازی می کردم تا مامانیم بیاد بعد هم که کلی خوش به حالم شد چون دایی اومد و من وقتی که مامان رفت عروسی پیش دایی موندم وبعد هم مامانی امد ومنو اماده کرد وهمگی باهم رفتیم شام و از اونجاهم دوباره رفتیم تا نانا نانا کنیم من بغل بابا احد خوابم برد و اخرای مراسم شادو خندون بیدار شدم و کلی با مامان،بابا ودایی جون نانای کرد...
9 آبان 1390

بارش اولین برف

                                                       هورا هورا هورا                             داره برف می باره امروز تو شهر ما اولین برف زمستون بارید هر چند که خیلی کم بود ولی رادین اولین برف رو امروز دید. الان هم اقا کوچولو مثل ی...
7 آبان 1390

بازگشت مسافر کوچولو

سلام ،سلام،سلام ما برگشتیم خیلی خوش گذشت جای همتون خالی ،دلمون برای همتون یه ذره شده.کلی کار های جدید کردم و براتون یه عالمه عکس اوردم. اول از همه از فرودگاه بگم که بازیکنان  تراکتور سازی رو دیدیم وباهاشون عکس گرفتم. تو هوا پیما هم چون  نیم ساعت تو هواپیما معطل شدیم و هم هواش  گرم و دم بود من اعتراض خودم رو به صورت جیغ بنفش اعلام کردم  و مامانی همه لباس های منو در اورد ولی من باز هم اروم نشدم و بابایی تا نیم ساعت تو راهرو هواپیما من رو بغل کرده بود و قدم میزد وبالاخره من با خوردن چند قاشق ماست (اولین  تجربه ی ماست خوردن رو هم کسب کردم) و کمی شیر اروم شدم و رو پا های مامانی خوابم برد وبعد شنگول و سر حال ...
7 آبان 1390

مسافر کوچولو

سلام ،اقا رادین داره اماده میشه که بره سفر.این اولین سفر هوایی اقا کوچولوهستش و من امیدوارم که این دفعه هم مثل همیشه اقا باشه ومن وبابایی رو اذیت نکنه. عشق من فردا ظهر قراره با هم برای اولین بار سوار هواپیما بشیم و بریم رو ابرها ،فندق من از وقتی که به دنیا امدی نتونستیم بریم مسافرت البته ارومیه رفتیم ولی یه مسافرت سه نفره اولین باره که می ریم و این سفر برای هر سمون لازمه مخصوصا بابایی تا تو این چند روز یه خورد از کارهاش وتشنجهای کاری دور باشه،عشق من امیدوارم که پسملی خوبی باشی تا به هرسمون خوش بگذره وبا روحیه ی  خوب و خاطره ی شیرین برگردیم خونمون. ...
1 آبان 1390